ما چگونه ما شدیم...

وحید قرایی
وحید قرایی

۱) دبیرستان و رویای پزشکی و مهندسی...

سوم دبیرستان بودم. سال ۱۳۷۴... در رشته ریاضی دبیرستان علامه حلی کرمان محصل بودم. همان مدرسه تیزهوشان معروف. اوایلی که در این مدرسه قبول شدم فکر می‌کردم به مجمع دانشمندان آینده وارد شده‌ام اما خیلی زمان نگذشت که فهمیدم از این خبرها نیست. مدرسه علامه حلی رشته انسانی نداشت و تمام هدف هم شده بود قبولی دانش‌آموزان در رشته‌های پزشکی و مهندسی در دانشگاه! من که علاقه‌ام تحصیل در رشته‌هایی نظیر جامعه‌شناسی و اقتصاد بود در تلاشی از سر استیصال دو سال دبیرستان رشته ریاضی خواندم و دیپلم تجربی گرفتم و کنکور در رشته ریاضی شرکت کردم. به هدف تبیینی مدرسه هم رسیدم و در رشته عمران دانشگاه دولتی پذیرفته شدم! اما سرانجامِ کار برایم مثل روز روشن بود... مهندس بشو نبودم همان‌طور که پزشک بشو هم نبودم... سرنوشت بسیاری از هم‌مدرسه‌ای‌ها و هم‌کلاسی‌هایم شیرین نبود و در رشته‌هایی پا به دانشگاه گذاشتند که در آن رشته‌ها «بشو» نبودند... عده‌ای سرخورده و عده‌ای ناموفق. خیلی‌ها از ایران رفتند و خیلی‌ها هم که ماندند به آن چیزی نرسیدند که خود را محق در آن می‌دانستند... سال‌هایی بعد عده‌ای خط‌شکنی کردند و در همان دبیرستان درس‌های رشته انسانی را خواندند و در کنکور رشته‌هایی که دوست داشتند شرکت کردند... احتمالاً آن‌ها احساس موفقیت بیشتری داشتند... نوششان...

۲) دانشگاه و دویدن به دنبال سراب...

سالی که دانشگاه قبول شدم سید محمد خاتمی رئیس‌جمهور شده بود و تیم ملی به جام جهانی ۹۸ فرانسه رسیده بود... تصور می‌کردم دنیا همه درهای خوبش را به رویم باز کرده است...اما باقی ماجرا را همه هم‌نسلان من می‌دانند. بگذریم...دانشگاه هم آن‌گونه نبود که انتظارش را داشتیم... درس بخوان و به قول دانشجویان، «خر بزن» و پاس کن که مهندسی شوی... واقعاً الآن که فکرش را می‌کنم فلسفه این تب و تاب برای رسیدن به مدرک را نمی‌فهمم؛ یعنی یادگیری علم و مهارت و تحصیل در رشته مورد علاقه برای کسب فیض عمیق و بردن حَظ بلیغ، فرع بر کاغذ مدرک بود و هست. یک مسیر تکراری برای همه این سال‌ها...

در اوان این مسیر اما به لطف دوستی که خدایش رحمت کناد با یک نشریه دانشجویی آشنا و مسیرم مشخص شد. بزرگترین دستاوردم از دانشگاه رفتن بود. علاقمند به روزنامه‌نگاری شدم و تحصیل عمران را نیمه‌تمام گذاشتم و بعد از یک دوره تحصیلی در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها در تهران سال‌ها به خبرنگاری پرداختم و بعد حقوق وکالت؛ یعنی بعد از سال‌ها تحصیل بی‌فایده رشته مهندسی به انسانی بازگشتم و این‌گونه زندگی ادامه یافت... می‌خواهم بگویم که بسیاری این شانس را نداشتند که بعدها به مسیری که دوست داشتند بازگردند و این دقیقاً مقصر اصلی‌اش سیستم آموزشی و مدیران مدارسی بودند که زیر گوشمان می‌خواندند که «اگر آن‌قدر درست خوب است که پزشکی قبول شوی به رشته تجربی برو وگرنه از طریق رشته ریاضی در مسیری کوتاه‌تر به درجه مهندسی‌ات برس!» مقصر پدران و مادرانی بودند که شخصیت فرزندانشان را تنها در پزشک شدن و مهندس شدن خلاصه می‌کردند و تمام... مقصر سیستمی بود که مدرک دانشگاهی را چنان ارزشی داده بود که یا لیسانست را می‌گرفتی وگرنه بایستی «حمّال» در مملکت باشی... و مقصر ما بودیم که آنقدر فضا در اختیارمان نبود و آنقدر ترسو و کم اعتماد به نفس بودیم که نتوانستیم برای علائقمان بجنگیم...

احساس می‌کنم هزاران سال از عمر جمعیت بسیاری از مملکت بر سر همین حرف‌ها و سیاست‌ها تلف شده و می‌شود و اگر قرار باشد در همچنان بر این پاشنه بچرخد سال‌هایی دیگر آدم‌هایی دیگر در شرایطی مثل ما غبطه می‌خورند که چرا به آنجایی که رویایش را در سر داشتند نرسیده‌اند...

بخش جامعۀ سرمشق در این مشاره از منظری انتقادی به دانشگاه پرداخته است. این‌که چرا دانشگاه رفتن ما با دانشگاه رفتن در کشورهای توسعه‌یافته متفاوت است و این‌که چرا ما با دانشگاه رفتن به اقناع نمی‌رسیم.

تولید علم یا آوردگاه سیاسی؟

امیرحسین فدایی
امیرحسین فدایی

مدرک دانشگاهی، تنها علامتِ تواناییِ علمی برای استخدام و اشتغال نیست، بلکه نشانگرِ درجه‌ای از مسئولیت‌پذیری نیز هست، همین‌طور حدی از اراده و میزانی از نظم و انضباط و سطحی از شعور. اینکه فردی خود را مکلف ساخته تا هر روز و برای چند سالی، در ساعتی مشخص در کلاسی حاضر شود، این که خود را ملزم دانسته تا جزوه‌ای یا کتابی را تورق کند و متونی را حفظ کند، اینکه خود را مقید به عرف مکانی کرده که شأن و مرتبتی دارد. کسب این خصیصه‌ها، برای استخدام و اشتغال، ابداً از دانش فنی کمتر نیست. از این منظر، خدمت سربازی و حتی مدرسه نیز همین کارکرد را دارد. تفاوت دانشگاه در این است که دیگر دانشجو به تمامی مسئول همه چیز است. جلسه اولیا و مربیانی وجود ندارد. کسب هر نتیجه‌ای و یا عاقبت رفتاری تنها متوجه اوست. اجازه والدین دیگر محلی از اعراب ندارد. اینجا دانشجو هم مکلف است به حصول نتیجه و هم انجام وظیفه. عبارتِ «ما تنها مکلف به انجام وظیفه هستیم و حصول نتیجه فرع آن است» را بعدها زمانی که در دستگاهی دولتی استخدام شد و حقوق ثابتی گرفت می‌تواند سرلوحه کارش قرار بدهد!

تقریباً مهارت و دانشی نیست که نتوان در مدت چهار سال آن را فراگرفت. چهار سال کافی است. در انگلستان حتی کمتر است. در آمریکا بعد از پایان دیپلم در ۱۸ سالگی، افراد معمولاً بلافاصله به سراغ اشتغال نمی‌روند. عده‌ای که مستعد و علاقه‌مند هستند و مهم‌تر از همه، تمکن مالی دارند، برای ادامه تحصیل مستقیماً به دانشگاه می‌روند و عده دیگر برای گذراندن یک دوره دو ساله یا همان فوق‌دیپلم به کالج می‌روند. عده‌ای دیگر به ارتش می‌روند و به مدت پنج سال هم حقوق‌بگیر هستند و هم حرفه‌ای می‌آموزند و در آخر، تجربه حضور در ارتش سابقه خوبی برای اشتغالشان می‌شود. عده‌ای هم به سراغ کارهای داوطلبانه در مؤسسات و نهادهای گوناگون می‌روند. خلاصه اینکه پختگی برای اشتغال بعد از سپری کردن دوره‌ای از حضور در نهادی مسیر می‌شود. در کشور ما نیز کمابیش چنین است.

تولید علم قاعدتاً مربوط به دوران تحصیلات تکمیلی یا به بیان دیگر فوق‌لیسانس و دکتری می‌شود. در دنیای کنونی تولید علم را مشخصاً شرکت‌ها انجام می‌دهند نه لزوماً دانشگاه‌ها. هرچند بی‌ارتباط نیستند، اما این شرکت‌ها هستند که بنا به ضرورت و الزامات بازار، روی دانشی و یا ابزاری هزینه می‌کنند که در نهایت به ارتقاء علمی منجر می‌شود. تولید علم بر اثر اقتضائات و الزامات رخ می‌دهد نه سلیقه و علاقه دانشجو و استاد؛ اما در ایران تولید علم به غلط در تولید مقاله (و نه حتی انتشار) تعریف شده است. سالانه هزاران مقاله تولید می‌شوند که حتی خود نویسنده هم نمی‌خواندشان. مقاله‌ای که قاعدتاً باید مرزهای علم را به پیش براند، تنها افسوسی می‌شود برای کاغذهایی که چنین حیف و میل شده! این ماجرا از زمانی شروع شد که ارتقاء علمی اساتید، منوط به تولید مقاله شد. قرار گرفتن در رده بزرگترین دانشگاه‌های دنیا فقط با جابجا کردن اعداد، بسیار ساده است. شکل کاریکاتور گونه‌ای از تولید علم، بدون توجه به ماهیت علم؛ همچون جابجا کردن عقربه‌های ساعت برای رسیدن به ساعت مطلوب، نتیجه‌اش بساط مقاله فروشی خیابان انقلاب است. به همین بی‌پروایی، به همین عیانی، به همین مسخرگی؛ بیچاره علم، بیچاره‌تر آن درختی که کاغذ مقالات خیابان انقلاب می‌شود.

از منظر دیگری به تحصیلات تکمیلی در ایران نگاه کنیم. یک دانشجویِ کارشناسیِ مهندسیِ مکانیک، بعد از موفقیت در درس طراحی اجزا، در ترم هشتم، عملاً یک مهندس می‌شود و می‌تواند کار مهندسی انجام بدهد. یک دانشجوی حقوق با مطالب و مباحث دوره کارشناسی می‌تواند یک وکیل موفق باشد. فوق‌لیسانس و دکتری لزوماً مهندس یا وکیل بهتری نمی‌سازد. مباحث دوران ارشد و دکتری بیشتر دانشگاهی هستند و معمولاً بیرون از دانشگاه کاربردی ندارند. عطش حضور در مقاطع بالاتر ناشی درک خطی از موفقیت است؛ یعنی هر چه مدرک بالاتر، بهتر! و این تصور از «بهتر» بیشتر کارکرد اجتماعی و روانی دارد تا مهارتی.

جای نگرانی است که تصمیم گرفته‌ایم حتماً در طبقه‌ای گنجانده شویم و جای تأسف است که این طبقات نه به موازات یکدیگر، بلکه روی هم سوار هستند و جای سوگواری است که بلیطِ ورود به این سلسله‌مراتب، اول از همه «جناب پول» است و در مراحل بعدی، چیزهایی مثل مدارک تحصیلی و ارتباطات اداری و تظاهرات عقیدتی و نمایش‌های سیاسی. در نتیجه «آقای دکتر و خانم دکتر» فقط یک عبارت علمی نیست، بلکه بلیط تعلق به یک موقعیت اجتماعی و قدرت اجرایی است و این بلیط فقط در جامعه‌ای که «توحید» به معنی اخص در آن رنگ باخته است و آلودگی‌های «شِرک» در سرچرخاندنی عیان می‌شوند، معتبر است. مگر می‌شود مدیر یا وزیری دکتر نباشد؟! لقب دکتری، گویِ سبقتِ محبوبیت را از عناوین نظامی هم ربوده و سرداران هم تمایل دارند در کنار عبارت سرلشکری، دکمه دکتری هم داشته باشند. از یاد نبریم که جایگاه یک دکتر فقط و فقط در آزمایشگاه است و یا در کتابخانه که تمام وقت و عمرش را وقف توسعهِ آن علم کند. یک دکتر تصمیم گرفته بجای فعالیت با آن مهارت به خودِ آن مهارت بپردازد؛ اما در کشور ما کلمه دکتر لقبی است برای تمجید و مجیزگویی که ریشهِ دیرینه‌ای هم دارد. می‌گویند مصدق بروی پلاک خانه‌اش نوشته بود «دکتر محمد مصدق»، به پسرش نامه می‌نوشت و آن را با نام «دکتر محمد مصدق» امضا می‌کرد. به غیر از ایران کدام رئیس دولت را می‌شناسیم که دکتر صدایش کنند؟ چه کسی می‌داند مدرک تحصیلی جو بایدن، یا اوباما، یا امانوئل ماکرون چیست؟ چه کسی تا به حال شنیده است که شینزو آبه یا آنجلا مرکل یا محمد بن راشد آل مکتوم را دکتر خطاب کنند؟ گاه آن نیست که نهیبی بر خود بزنیم و از سر توحید، تنها اطبا را، آن‌هم فقط در مطب، آن‌هم تنها وقتی که بیمارشان هستیم، «دکتر» خطاب کنیم؟

آوردگاه سیاسی

دیرگاهی است که سیاسی بودن دانشگاه‌ها به محاق رفته است. دیرگاهی است که حتی اسلامی‌ترین انجمن هم بولتنی ندارد، چه رسد به حزب و دسته! دیرزمانی است که پیروزمندانه میدان را خالی کرده‌اند اما نه به مدد گفتمان قوی یا حرف حق یا قدرت کلام یا صحت رأی یا دوام اراده و یا استواری ایده‌شان، بلکه با سوءاستفاده از قدرتی که از جمهور مردم گرفت بودند و فقط گرفته بودند، بنایی بر پس دادن ندارند؛ و نیک می‌دانیم که قدرت، روح را خفیف و جان را متزلزل و اراده را مستعدُ ظلم می‌کند و به آسودگی ظلم را مباح؛ اما سؤال اینجاست که اساساً دانشگاه باید سیاسی باشد یا خیر؟

دانشگاهِ سیاسی با همه اثرات سوئی که می‌تواند داشته باشد، یک نتیجه نیکو دارد که به همه اثرات سوء احتمالی آن می‌ارزد. سیاسی بودنِ دانشجو تمرین وطن‌دوستی است. فعالیت سیاسی دانشجویی بدین معنی است که برایش مهم است که چه اتفاقی در کشور می‌افتد، برایش مهم است اگر بی‌لیاقتی در پستی وزارتی ست، برایش مهم است چه کسی با چه تدبیری چه نقشه‌ای برای وطن گرفته است. سیاسی بودن دانشجو برایش هزینه دارد و آن‌کس که انتخاب کرده سیاسی باشد، حتماً شریف و فداکار است؛ زیرا فرض بر این است که دانشجو هنوز وارد سازمان و یا نهادی که منافعش از تأمین منافع آن سازمان و یا نهاد تأمین بشود، نشده است و سیاست ورزی‌اش در راستای تأمین منافع سازمانی‌اش نیست. از این رو تنها و تنها نام روح‌انگیز «وطن» است که بهانه همه فریادها و کوشش‌هاست. دانشجوی سیاسی، ستاره است، آن‌هم در ظلمات شبی که همه می‌گویند به دَرَک، گور باباش، من که تا سال آینده کانادا هستم. دانشگاه سیاسی، میدان مشق مهین دوستی است. وانفسا از آن روزی که جملگی عزم جلای وطن کنند؛ دردا و دریغا از آن دم که مهاجرت سودا و آرزوی ملتی شود. به خاطر این تک‌ستاره‌هاست که نگاهی به آسمان می‌کنیم، وگرنه ظلمتِ آسمانِ شب، کجایش دیدنی است؟

جایی برای بهروزی

رضا علوی/ نوید فردوسی‌پور
رضا علوی/ نوید فردوسی‌پور

دانشگاه فضایی است که با افزایش توانمندی بشر در استفاده از دانش به بهروزی او کمک می‌کند. در دانشگاه قرار است دانش به جریان بیفتد، به این معنا که فرضیه‌پردازی، گردآوری داده‌ها، پردازش، نگهداری و انتقال دانش انجام شود. آنجا حقیقت اصل است و هیچ چیز به‌جز حقیقت نباید مرجعیت داشته باشد. حقیقت باعث می‌شود که نادانی، تعصب، خرافه و شبه‌علم رنگ ببازند و جایگاهی نداشته باشند. توجه به حقیقت باعث می‌شود نگاه نقادانه حفظ شود و به جای اینکه فقط دنبال ارجاع به کتاب، مقاله و مراجع علمی باشیم، تولید علم و دانش در اولویت قرار داشته باشد و عقل را بر نقل ترجیح دهیم. اما آنچه رواج دارد این است که جریان انتقال دانش، یک‌سویه و از طرف استاد به دانشجو است. گویا هدف بیشینه‌کردن محفوظات و تلنبار کردن داده‌های ورودی برای کاربردی نامعلوم است. امروز حجم عظیمی از داده‌ها بدون توجه به نیاز واقعی در زندگی روزمره به خورد دانشجویان داده می‌شود و بین نیازهای واقعی و دانش مورد نیاز پیوندی برقرار نمی‌شود. یادگیری اگر به شکلی معنی‌دار صورت گیرد و گرۀ از مشکلات را بگشاید، فرایندی لذت‌بخش است اما با شیوه‌های رایج، تجربۀ دانشجویان از یادگیری چندان خوشایند نیست.

دانشگاه برای بهروزی بشر است بنابراین موضوعاتش باید وابسته به معضلات جامعه باشد و به دنبال راه‌حل‌هایی برای رفع موانعی باشد که در مسیر زندگی رضایت‌مندانۀ افراد جامعه قرار دارند؛ اما گهگاه شاهد هستیم که به خصوص در حوزه‌های علوم انسانی، به دلیل تعصب و غلبۀ ایدئولوژی، از مسیر اصلی‌اش منحرف شده و خود سدّی در جهت بهروزی شده است. تعصب و ایدئولوژی چه در انتخاب موضوعات مورد مطالعه و چه در راه‌حل‌ها نباید نقشی ایفا کند و تنها بهروزی افراد است که باید با معیارهای عینی مدنظر قرار گیرد.

دانشگاه باید از تعصب پرهیز کند و در مقابل حقیقت، فروتن باشد. کسانی که تعصب دارند، هم در تعریف مسئله و هم در طراحی راه‌حل‌ها کار را به بی‌راهه می‌کشانند و بهروزی افراد جامعه را کاهش می‌دهند. برخلاف نظر برخی که پیشاپیش حقیقتی را فرض می‌کنند و از دانشگاه می‌خواهند که با پژوهش، آن به‌اصطلاح حقیقت را اثبات کنند و ابزاری محکم برای تبیین نظراتشان فراهم آورند، نتایج پژوهش نامعلوم است و باید نسبت به پذیرش آنچه پژوهش‌ها می‌گوید گشوده باشد. پژوهش اساساً برای کشف حقیقت است. درحالی که یکی از عوارض دانشگاه‌های امروز به‌ویژه در حوزۀ علوم انسانی این است که پژوهش‌ها در جهت تأیید گزاره‌هایی خاص انجام می‌شوند.

اگرچه کار اصلی دانشگاه تولید علم است اما آموختن به دانشجویان و پروراندن آن‌ها برای رویارویی با مسائل نیز ازجمله نقش‌های کلیدی دانشگاه است. برای این کار باید از ارائۀ پاسخ‌های آماده پرهیز کرد و دانشجویان را برای پرسش‌گری، کنجکاوی، نظریه‌پردازی، نقد و خلق ایده‌ها و نظرات پروراند. فراموش نکنیم که دانشجو باید جویا و پیگیر دانش باشد نه اینکه منفعلانه محصول پژوهش دیگران را دریافت کند. بنابراین کلاس درس فضایی برای پرسش و پاسخ و مباحثه است و صرف بیان آنچه در کتاب‌ها گفته شده کاری بیهوده می‌نماید. قاعدتاً دانشجویان باید کتاب‌ها را خودشان بخوانند و از فرصت با هم بودن در کلاس، در حضور استاد، برای درک عمیق‌تر و رسیدن به نظرات جدید بهره ببرند. دانشجویانی که این‌چنین مسیری را طی می‌کنند، در تعریف مسئله، پژوهش و طراحی راه‌حل‌ها مهارت پیدا می‌کنند. آنچه امروز فراموش شده است این است که در دانشگاه اصالت بجای راه‌حل باید طرح پرسش‌های دقیق باشد، اما فرآیند آموزش به‌گونه‌ای طراحی شده است که انگار دانشجویان ابزارهایی برای رسیدگی به پرسش‌های از پیش طراحی‌شده هستند. قابلیت طرح پرسش بسیار مهم‌تر از حل مشکلات است و تنها از این طریق است که مرزهای دانش جابجا می‌شوند و کارکرد تولید علم از طریق دانشگاه پاسخ داده می‌شود.

یکی از نکات مهم برای تولید علم، توجه به این نکته است که دانش امری جمعی است و به هم‌اندیشی و نقد نیاز دارد. همۀ ذینفعان، از بخش‌های گوناگون بهداشت، صنعت، کشاورزی، معماری و شهرسازی و ... باید در طرح مسائل، روش پژوهش و طراحی راه‌حل‌ها مشارکت کنند. دانشگاه باید فضایی برای گردهمایی‌ها و نقد، تبادل‌نظر و مباحثه باشد تا حرف‌های خام پخته ‌شوند و نظریه‌ها چکش بخورند.

درست است که یکی از کارهای دانشگاه این است که دانشجویان را برای حرفه‌ای خاص آماده کند و به‌اصطلاح متخصص پرورش دهد اما این تنها یکی از نقش‌های دانشگاه است. متأسفانه متخصصان فراوانی تربیت کرده‌ایم که علی‌رغم توانایی‌های ویژه در زمینۀ تخصصشان، توانایی حل مشکلات روزمرۀ خودشان را ندارند. پزشکانی که توانایی ادارۀ دفتر و مطب خودشان را هم ندارند، مهندسانی که نمی‌توانند با همکارانشان رابطه‌ا‌ی سازنده برقرار کنند، کارشناسانی که در خانواده و در جمع دوستان گوشه‌گیر هستند و از الفبای دانش زیستن بهره‌مند نیستند. دانشگاه قرار است به دانش زیستن شادمانه، رضایت‌مندانه و معنادار در کنار دیگران نیز بپردازد.

در گذشته افراد هم بر اساس ارادۀ آزادشان و هم با توجه به توانمندی‌هایشان، خویشکاری‌ای برای خودشان انتخاب می‌کردند. آموزش در این چارچوب عموماً با توجه به علاقۀ شخصی بود و توانمندی‌ها هم در این مسیر گسترش می‌یافت و حداکثر کیفیت، نتیجۀ زنجیره‌ای از فعالیت‌های معنادار بود که هرکدام پله به پله طی می‌شد. در این فرآیند شادکامی و رضایت نه محصول فشار بیرونی که بر مبنای رشد شخصی بود. در چنین فرآیندی پرسش‌های متناسب و پاسخ‌های راهگشا، تناسبی موزون داشتند و اطلاعات اضافی، باری بر دوش انسان نبود. اما امروز با سازوکار کنکور، برای بسیاری افراد ارتباط توانمندی‌های شخصی و علایق درونی با رشتۀ دانشگاهی قطع شده است و دانشجویان در مسیری مشخص مجبور به ادامۀ مسیر می‌شوند. مسیری که در آن مدرک دانشگاهی بجای آموزش حقیقی هدف خواهد بود و لذت از مسیر جایگزین رسیدن به قلۀ کسب مدرک می‌شود. این تلۀ اساسی در فرآیند دانش آموختن مهم‌ترین تلۀ کاهش بهروزی برای دانشجویان است و بهترین سال‌های عمرشان صرف طی مسیری می‌شود که ممکن است در آن توانایی و علاقه نداشته باشند. این‌گونه است که دانشگاه خود مانعی در سر راه رضایت از زندگی قرار گرفته است.

گرچه پژوهش‌های پایه و محض اهمیت دارند اما با توجه به مسئولیتی که دانشگاه نسبت به حل مسائل جامعۀ پیرامونش دارد نباید از پژوهش‌های کاربردی و توسعه‌ای غافل شود. اگر جامعۀ پیرامون دانشگاه دچار ریزگردها، آب آشامیدنی نامناسب، خودروهای ناایمن، افسردگی و ... باشد اما دانشگاه به مسائلی بپردازد که هیچ ارتباط مستقیم یا حتی غیرمستقیمی به حل این مشکلات ندارد و فقط نتایج پژوهش‌هایش در مجلات علمی جاهای دیگر به چاپ می‌رسد یک جای کار می‌لنگد.

در جستجوی زمان از دست رفته

ندا اصغری
ندا اصغری

این رو‌زها مراجعین نوجوان مطب دو دسته‌اند، دسته اول نوجوانان دبیرستانیِ در انتظار کنکور که اضطراب از آینده تحصیلی زندگی روزمره آن‌ها را فلج کرده است. در ذهن این دسته ورود به دانشگاه ورود به آرمان شهری است که دروازه خوشبختی‌اش تلقی می‌کنند. ترس از نرسیدن و از دست دادن این موقعیت اضطراب فزاینده‌ای برای آن‌ها به همراه دارد تا حدی که عملکرد درسی آن‌ها را نیز مختل می‌کند. دسته دوم نوجوانانی‌اند که کنکور سراسری را پشت سر گذاشته و با ورود به دانشگاه و پس از یک دوره زمانی کوتاه با یأس ناامیدی و افسردگیِ واکنشی، از ویران شهری می‌گویند که آمال و آرزویشان را نقش بر آب کرده است. در دوراهی تردید از ادامه دادن یا رها کردن تحصیل، منتظر تأیید رها کردن و تضمین راهی جایگزین مثل مهاجرت و کار درآمدزا هستند. این دو وضعیتِ روان در نوجوانان به‌گونه‌ای قابل پیش‌بینی است و می‌توان از آن به‌عنوان سندرم‌های پیش و پس از دانشگاه نام برد.

حال سؤال اینجاست که در وضعیت فعلی چه عواملی در ایجاد نگاه آرمانی به دانشگاه دخیل است؟

آیا مسیر آکادمیک و تحصیلات دانشگاهی صرفاً یکی از سبک‌های زندگی است یا برای همگان لازم است؟

چه مشکلاتی در دانشگاه‌های ما باعث یاس و ناامیدی دانشجویان و نگاه مدرک‌گرایانه به دانشگاه شده است؟

بهتر است قبل از پاسخ به این سؤالات به تعریف دانشگاه نگاهی داشته باشیم.

دانشگاه

در معنای لغوی دانشگاه به معنای محل و جای دانش است؛ اما تفاوت آن با مدرسه در معنای لغوی آن نمایان نمی‌شود. آنچه دانشگاه را از مدرسه متمایز می‌کند ایجاد فضایی است که به دانشجو فرصت اندیشیدن و بیان ذهن خود به عنوان یک هویت مستقل را می‌دهد و به خلاقیت ذهنی منجر می‌شود، همان که در مبحث روان تحت عنوان «تفرد» (Individuation) می‌شناسیم. البته رسیدن به این موقعیت در دانشگاه نیازمند زیرساخت‌های درست آموزشی و تعاملی میان معلمان و دانش‌آموزان در مدرسه است. در دانشگاه دانشجو تنها در جستجوی دانش نیست، او در کنار کسبِ دانش باید خود را پیدا کند، خود را باور کند و در مسیر خود شکوفایی قدم بردارد، مسیری که بیشتر از یک بمب خوشه‌ای می‌تواند دنیا را تکان دهد. این مسیر جز با ایجاد فضایی آزاد و محیطی امن برای تمامی اندیشه‌ها و نظرات محقق نخواهد شد.

دروازه خوشبختی

در حال حاضر ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه مسیری آرمانی برای نوجوانان در اکثریت اقشار جامعه است. در ایجاد این نگاه به تحصیل عوامل مختلفی دخیل‌اند. معلمان و سیستم آموزشی مدرسه با ایده‌آل سازی رشته‌های خاص دانشگاهی و ایجاد جو رقابتی بین دانش آموزان، بدون توجه و ارزیابی علائق و استعدادیابی آن‌ها، نقش به سزایی در ایجاد این فضای ذهنی دارند. از طرفی دیگر بنیان خانواده نیز مسیر تحصیل را تنها راه نجات فرزند می‌بیند. در شکل‌گیری این نگرش در خانواده و مدارس، قطعاً شرایط اجتماعی و بحران‌های جامعه نقش دارند. جامعه‌ای که در آن شأن اجتماعی افراد بر اساس تحصیلات آکادمیک و نوع رشته تعیین می‌شود هر چند که شاید در عمل استفاده کاربردی از آن نشود، سیستمی که در آن تحصیلات افراد از عملکرد آن‌ها مهم‌تر است و برای کسب حداقل‌های شغلی، مدرک تحصیلیِ ولو نامرتبط با کار مد نظر است، نداشتن تحصیلات دانشگاهی به تابویی تبدیل می‌شود و مسیر زندگی شغلی، ازدواج و آینده جوانان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

کلونی سازی یا تکینگی؟

یکی از عواملی که باعث فروپاشی این آرمان‌شهر در ذهن دانشجو می‌شود ورود به دانشگاه - همچون یک مدرسه بزرگ‌تر - است. اغلب اوقات استاد درسش را می‌دهد و سیستم آموزشی از او نمره می‌خواهد و در پایان همگی در یک رشته مشترک فارغ‌التحصیل می‌شوند. به نظر می‌رسد بیشتر، هدف تولید یک کلونی است، در یک کلونی اجزا به هم شبیه هستند و تفاوتی بین آن‌ها نمی‌توان دید. همین رویکرد غلط و غالب در دانشگاه‌ها یعنی کلونی سازی و همسان‌سازی، سال به سال هم رو به افزایش است.

به عنوان مثال، کلاس دانشجویان معماری در یک دانشگاه را در نظر بگیرید. آموزش می‌تواند استاد محور باشد، اصول اولیه معماری توسط استاد آموزش داده شود، او نوع نگاه و رویکرد خود را به دانشجو القا کند و دانشجو با هدف رضایتمندی استاد، پروژه باب میل را طراحی کرده و نمره خوبی دریافت کند. در بهترین شرایط یک نفر شبیه استاد آموزش دیده و مسیر او را ادامه می‌دهد. از منظری دیگر آموزش می‌تواند دانشجو محور باشد. پس از آموزش اصول اولیه، استاد به بررسی نوع نگاه دانشجو بپردازد و با بررسی ساختار و توان ذهن او، استعداد او را شکوفا سازد و جایگاهش در معماری را به او نشان دهد. در این رویکرد هیچ‌کس شبیه دیگری نیست اما همگی معمار هستند، معمارانی که تفرد و تکینگی خود را پیدا کرده‌اند.

پرتگاه دانشگاه

به نظر می‌رسد، این روزها دانشگاه به مفری برای برخی نوجوانان تبدیل شده است. جایی که برای مدتی بدون رویارویی با دغدغه‌های معمول زندگی می‌توانند سرگرم باشند. لیکن، آیا دانشجو می‌داند بعد از فارغ‌التحصیلی از علمی که آموخته چگونه استفاده کند؟ آیا می‌تواند آن را به منصه ظهور و عمل برساند؟ و از همه مهم‌تر، در جامعه چه جایگاهی برای تخصص علمی فرد لحاظ شده تا بتواند از اندوخته علمی خود استفاده کاربردی کند؟ آیا به هویت شغلی آینده خود امیدوار است یا باید فکر کند وقتش را در دانشگاه تلف کرده است؟

لازمه تحصیل دانشگاهی مؤثر، شرایط اقتصادی پایدار است. متأسفانه در بسیاری از رشته‌های دانشگاهی مسیر شغلی روشنی دیده نمی‌شود و شرایط اقتصادی بد و ناپایدار، دانشجو را به کار نامتناسب در کنار تحصیل و حتی رها کردن درس وا‌می‌دارد. موضوع دردناک دیگر، تبدیل شدن دانشگاه‌ها به سکوی پرتاب برای مهاجرت است. با نبود امنیت شغلی و اقتصادی تعداد زیادی از دانشجویان به دانشگاه صرفاً نگاه ابزاری برای مهاجرت دارند، واقعیتی که کاملاً قابل درک است. در چنین وضعیتی، نیروی انسانی به‌مثابه یکی از ارزشمندترین سرمایه‌های کشور، که در طول مسیر آموزش هزینه زیادی چه از نظر زمانی و چه از نظر مالی برای او پرداخت شده، به آسانی به کشوری دیگر تقدیم می‌شود.

مسیر علمی یا تجربی؟

نکته مهمی که باید لحاظ شود تفاوت ساختاری ذهن انسان‌ها با یکدیگر است. ذهن آکادمیک ذهنی است که قبل از عمل باید به موضوع عالم باشد و بدون دانستن وارد عمل نمی‌شود. ذهن تجربی یا عمل‌گرا، بدون دانستن وارد عمل می‌شود و تجربه‌های متعددِ ولو توأم با شکست را به یک دانش فنی تبدیل می‌کند. واقعیت این است که رفتن به دانشگاه یک مسیر همگانی نیست و برخی ذهن‌ها بدون دانشگاه و داشتن مدرک نیز می‌توانند به شکل فنی و با آموزش تجربی توانمند شوند. در تمامی جوامع، غیر از دانشگاه و مسیر آکادمیک مسیرهای دیگری برای گذران یک زندگی مطلوب وجود دارد. این نگاه، نیاز به فرهنگ‌سازی در جامعه دارد و شروع آن از خانواده‌هاست. والدین بهتر است به فرزندان بیاموزند که آن‌ها در هر مسیری قرار گیرند اول باید حالشان خوب باشد و سپس برای خود و جامعه سود‌مند باشند. قرار نیست زندگی نزیسته والدین را زندگی کنند یا برای مدرسه و معلمین رتبه کنکور بیاورند. برای آن‌ها باید روشن شود که دانشگاه یکی از مسیر‌های خود شکوفایی است و پیش از قدم گذاشتن به این مسیر به خواسته‌ها و توانایی‌های خود و آنچه از آینده شغلی خود تصور می‌کنند آگاه باشند. با کمک والدین واقعیت‌های جامعه را ببینند و از آرمان سازی موقعیتی دست بردارند. بی‌شک نحوه آموزش در مدارس و نگاه معلمین و سیستم آموزشی نیز در جهت‌گیری ذهنی دانش آموزان و نگاه آن‌ها نسبت به دانشگاه بسیار مؤثر است. ترغیب دانشجویان به رشته‌های خاص و بی‌ارزش کردن سایر رشته‌ها آسیب جدی به ساختار و توازن جامعه می‌زند. پس از ورود به دانشگاه هم، در صورت عدم آگاهی دانشجو اساتید نقشی مضاعف می‌یابند و باید او را با دشواری‌ها و مزایای رشته خود و آینده شغلی‌اش آگاه سازند تا دانشجو بیش از این زمان را از دست ندهد و برای ادامه تحصیل و یا تغییر رشته خود تصمیم بگیرد.

دانشگاه؛ سرابِ یک رویا

نازنین خیاط‌زاده
نازنین خیاط‌زاده

نظام آموزش و سازوکار آن در شکل‌گیری جامعه سالم و پیشبرد آن نقشی مهم و اساسی دارد. تربیت و تخصصی که افراد جامعه کسب می‌کنند قویاً تابع نظام آموزشی آن جامعه است. اگر نظام آموزش با اهداف نهایی و نیازهای واقعی جامعه متناسب نباشد، نمی‌تواند نسل جوان را برای نیل به اهداف و رفع آن نیازها تربیت کند و درنتیجه محصول مطلوب انسانی به بار نخواهد آمد. از جهتی هر فرد در مهم‌ترین سال‌های زندگی خود با نظام آموزش سر و کار دارد و ناگزیر بخش قابل‌توجهی از شخصیتش در محیط آموزش و موافق مقصود این سیستم شکل می‌گیرد. حال آنکه در کشور ما این سیستم چنان ناکارآمد و ضعیف است که از همان ابتدا نه می‌دانیم چه می‌خوانیم و نه می‌فهمیم آنچه می‌خوانیم به چه کار می‌آید و تنها ربات‌وار دوران تحصیل را می‌گذرانیم و درس می‌خوانیم تا نمره بگیریم به این امید که روزی به کعبه آمال خود یعنی دانشگاه برسیم. می‌پنداریم در دانشگاه دیگر خبری از محیط خشک و بی‌روح مدرسه و دروس بیهوده و بی‌ثمر آن نیست و بالاخره زمان آن رسیده و فرصتش پیش آمده تا آنچه که واقعاً مفید و کارآمد است بیاموزیم و درنهایت مطابق آموخته‌های دانشگاهی حرفه آینده خود را تعیین کنیم و پله‌پله به کمال مطلوب خود برسیم و این‌گونه شد که در خیال ما دانشگاه ابتدای مسیری شد که باقی راه و سایر مراحل زندگی را به رسیدن به آن گره زدیم. در واقع در رویاهای ما دانشگاه فراتر از آنی بود که درواقعیت یافتیم. حال آنکه در مسیر برنامه‌ریزی آینده خود اشتباه محاسباتی بزرگی داشتیم و آن اینکه در کشور ما هیچ‌چیز و هیچ‌کس سر جای خود نیست و مهم‌تر آنکه در اینجا هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست. چه بسیار بودند کسانی که تمام سال‌های سرد تحصیل را تلاش کردند و سنجیده و هدفمند به این مرحله رسیدند و قدم در مسیر فراگیری دانش تخصصی در دانشگاه گذاشتند اما غافل از اینکه با ایجاد و افزایش لحظه‌ای تحریم‌ها، معضلات اقتصادی، تورم، رکود و عدم پیشرفت کشور تا آن‌ها به مدرک برسند بازار کاری نمی‌ماند و این شد که از همه مراحل زندگی خود جا ماندند. نگاهی به آمار بالای رانندگان اسنپ و پیک‌های موتوری دارای مدارج بالای تحصیلی به روشنی بیانگر این موضوع است. دانشگاه رویایی بود که از کودکی با ما بود اما ما را به رویاها و آرزوهایمان نرساند.

از دانشگاه که صحبت می‌کنیم با ساختاری سراسر اشکال و ایراد روبه‌رو هستیم. از همان ابتدای ورود و نحوه گزینش آن سراسر ایراد است تا خروجی‌های خاکستری‌اش که نه دردی از جامعه دوا می‌کنند نه حتی قادرند دردی از خود دوا کنند. روش آموزش در دانشگاه در واقع همان است که در مدرسه می‌گذرد و کماکان مهم‌ترین هدف دانشگاه همچون مدرسه همان کسب نمره قبولی و اخذ مدرکی است که هیچ‌کدام قادر نیستند توانایی و شایستگی واقعی افراد را مشخص کنند و همچنان دانشگاه نیز در احراز توانایی و صلاحیت واقعی افراد و بکار گرفتن آن ناتوان است. استعدادهای هر فرد با دیگری متفاوت است اما در سیستم آموزش ما بدون توجه به این مهم از همه یک چیز می‌خواهند در نتیجه ما از آموختن لذت نمی‌بریم، در انتخاب شغل عاجز می‌مانیم و شغلی انتخاب می‌کنیم که بر اساس استعدادمان نیست که این خود سبب کمبود مهارت فارغ‌التحصیلان و تشدید موج بیکاری می‌شود. باید بپذیریم که ما در آموزش و پرورش نیز همچون سایر ساختارها عقب مانده‌ایم. با فضایی مواجه هستیم که از یک سو جامعه متمایل به رشته‌های لوکس و پول‌ساز است و اگر حق انتخاب بود تنها همین رشته‌ها انتخاب می‌شدند و از سوی دیگر با توجه به مشکلات فراوان کشور نه صنعتی برای ما مانده و نه توان حرفه سازی و ایجاد اشتغال و بازپروری سایر رشته‌ها وجود دارد. دانشگاه نیز با ساختار فعلی نمی‌تواند شاخص کیفیت زندگی و فرهنگ شهروندی را در کشور ارتقا دهد و به بلوغ فکری جامعه کمک کند درواقع دانشگاه با نیازهای روز فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جامعه مطابقت ندارد. آموزش و تحصیل در کشور ما مبتنی بر تفکر و خلاقیت نیست حال‌آنکه همین آموزش راکد و منفعل نیز به‌روز نیست و مطالب آموزشی در دانشگاه در بیشتر موارد از منابعی است که دهه‌ها از نگارش آن گذشته است. در دانشگاه نه از ایده‌ها می‌پرسند و نه از ما تفکر می‌خواهند چراکه عملاً در کشور ما از ایده و تفکر گریزانند...اگر امروز در کشور با کمبود تفکر خلاق و فعال مواجهیم نتیجه نظام آموزش منفعلی است که خلاقیت و تفکر را از همان کودکی در ما کشت. کلیشه دانش‌آموز خوب در دانشگاه نیز تکرار می‌شود و دانشجوی خوب کسی است که ساکت و سربه‌زیر می‌نشیند و گوش فرامی‌دهد و صرفاً شنونده است و اعتراضی نمی‌کند؛ نه دردسری دارد و نه هزینه‌ای.حال آنکه انسان موجودی است که گنجایش رشد و شکوفایی نامحدودی دارد و اگر به او بها داده شود و در مسیر استعداد و توانایی‌اش آموزش یابد و تعلیم ببیند مسیر خود را می‌یابد و به اوج شکوفایی و ترقی می‌رسد. ترقی یک انسان ترقی جامعه و بشریت است. نباید انتظار رشد و تغییر جامعه‌ای را داشت که افراد آن شانس و فرصت رشد و شکوفایی ندارند. در حقیقت دانشگاه برای ما رویایی است که سراب بود. درد و حرف بسیار است و ناتمام و امید به تأثیر و تغییر اندک...

مدرک‌گرایی بیهوده‌گی است

مهدی شاه‌محمدی
مهدی شاه‌محمدی

دیرزمانی است که در فرهنگ غالب جامعه ایرانی، بهشت آمال و آرزوهای هر خانواده روانه نمودن فرزند خود به دانشگاه بوده است و هنوز اثری محسوس مبنی بر از بین رفتن این غالبیت ملاحظه نمی‌شود. بر اساس این عرف، قبولی در دانشگاه مهر تأییدی بر زحمات تحصیلی یک دانش‌آموز محسوب و به‌عنوان دروازه‌ای برای رفاه و آسایش تلقی می‌شود.

در پاسخ به این نیاز و در عوض مدیریت این عطش به تحصیلات تکمیلی و هدایت صحیح این جریان قوی به اهداف ضروری، سیاست‌گذاران آموزشی صرفاً کمر همت بر افزایش محیط‌های دانشگاهی بستند؛ به کیفیتی که در شهرهای کوچک و بزرگ سردر‌های آموزش عالی سر برآورد و این‌گونه شد که بر اساس آمارهای اعلامی، کشور ایران ۵ برابر کشورهای پیشرفته دارای دانشگاه است.

بنا بر آمار وزارت علوم و تحقیقات و فناوری مربوط به سال ۱۳۹۵، تعداد دانشگاه‌های ایران ۲۶۴۰ بوده؛ در حالی که تعداد دانشگاه‌های کشور چین ۲۴۸۱ و هند ۱۶۲۰ دانشگاه بوده است (ایسنا ۱۰ مرداد ۱۳۹۵).

آمارها دلالت دارد که سرانه علاقمندان به تحصیل در ایران بالاتر از میانگین آمار جهانی است.

بر این اساس طبیعی است که نظام آموزش عالی سبد هزینه سنگینی از بودجه سالیانه را به خود اختصاص و از این رهگذر میلیاردها تومان سالیانه برای فعالیت‌های دانشگاهی ارتزاق می‌شود.

سوا از آمارهایی که سالیانه از رشد تولید علم داده می‌شود؛ به نظر می‌رسد با وجود صرف هزینه‌هایی سنگین؛ توفیقی به مساوات این هزینه کرد کلان به دست نیامده است و دانشگاهی که می‌بایست دروازه‌ای برای رشد و توسعه باشد به اهداف خود دست نیافته است. شعار پیوند دانشگاه و صنعت به‌وفور این سال‌ها داده شده و کلیدواژه همه سخنرانی‌ها بوده است لیکن از شعار تا عمل به آن فرسنگ‌ها فاصله است.

با تفاسیر فوق قطعاً تجدیدنظر در نقشه راه آموزشی با پیوست‌های قابل اتکا که بازگشت و برآیند آن عملی و ملموس باشد، ضروری است.علوم انسانی نیز خود مثنوی هفتاد من بوده و ناظر به جفای به آن نیز می‌توان بسیار سخن گفت. به‌راستی این ضعف کارکرد در پهنای کشور ایران ناشی از چه است؟

آن را می‌بایست در جامعه دانشجویان جویا شد؟ یا متولیان دانشگاه را متهم و مقصر دانست؟ و یا پیکان حمله را به سوی عواملی خارج از دانشگاه اعم از سیاست‌گذاران و غیره دانست. پذیرش ضعف خود بخش بزرگی از راه‌حل است.

پر واضح است حوزۀ صنعت ما می‌بایست از خودکامگی دست شسته و آغوش خود را به روی دانشگاه بگشاید و از آن سو دانشگاه با نیازسنجی می‌بایست برنامه آموزشی خود را بر محور تأمین اهداف کلان و عملی صنعت معطوف دارد. و الا دانشگاهی که تنها ویترین لوکس و تجملاتی در خدمت تولید مدرک باشد و تولید علم را در خدمت توسعه قرار ندهد، مانند اتوبانی یک‌طرفه به مقصد نامعلوم خواهد بود و شکست آن محتوم است.

آفت مدرک‌گرایی می‌بایست درمان شود این آفت در صورت عدم درمان جامعه را دستخوش تلاطم قرار خواهد داد. مدرک‌گرایی بدون آنکه اثر ملموس بر رشد و تعالی جامعه داشته باشد صرفاً هدر رفت سرمایه و بطالت عمر است. اکنون نه کارشناسی و نه فوق‌لیسانس بلکه تحصیلات تکمیلی در مقطع دکترا آن هم با ظرفیت‌های نامتناسب به فراخور رشته، سیلی از دانش‌آموختگان را روانه جامعه می‌نماید که به موازات این حجم وسیع از دانش‌آموختگان ظرفیت‌سازی برای جذب و استفاده بهینه از آن‌ها فراهم نگردیده است. در این میان بدواً راه چاره در تغیر فرهنگ و نوع نگاه جامعه به حوزه تحصیلات دانشگاهی است.

از سوی دیگر نباید از ضرورت تغییرات بنیادین در سرفصل‌های آموزشی و تطبیق آن با واقعیت و ضروریات کشور غافل شد. البته این تغییرات با الگو گرفتن از نظام‌های آموزشی موفق و بوی سازی صحیح به کیفیتی که نسخه آموزشی از ماهیت موفق خود به دور نیافتد؛ می‌بایست صورت پذیرد. در غیر این صورت نگارنده با ارج نهادن به زحمات خیل عظیم دانش‌پژوهان و اساتید اعتقاد داشته این ره که طی می‌شود به ترکستان ختم خواهد شد.

قاتل روح بچّه‌ها

ماندانا نظامی
ماندانا نظامی

کنکور روز اول یک محک بوده است و تعیین استاندارد و غربال برای سنجش علمی اما امروزه تبدیل شده به یک بیزینس و منبع استرس و غول برای دانش‌آموزان. زمانی که والدین فرزندان را رهبری و تربیت می‌کنند و رفتار و حرف‌هایشان در ذهن بچه‌ها جا می‌افتد یکسری اولویت‌ها و ارزش‌ها را برای بچه‌هایشان تبیین می‌کنند که در ذهنشان حک می‌شود. والدین تا ۵ سالگی هر روش تربیتی که داشته باشد در ذهن بچه‌ها می‌نشیند و عوض کردن آن‌ها بعد از بلوغ بسیار دشوار و نیازمند زحمت فراوان است. والدین گاهی از بچگی برای آن‌ها این ذهنیت را ایجاد می‌کنند کسی که مدرک خاصی دارد و رشته خاصی را در دانشگاه تحصیل می‌کند از ارزش بیشتری در جامعه برخوردار است. گاهی معیارهای سخت‌گیرانه را در درس خواندن تعیین می‌کنند و مرتباً تأیید مدرسه و معلم از دانش‌آموز درسخوان بودن را از او می‌خواهند. با نمره خوب تشویق و با نمره کمتر نارضایتی خود را نشان می‌دهند و بچه‌ها یاد می‌گیرند با نمره بالاتر ارزش آن‌ها نزد پدر و مادرها بیشتر می‌شود. همین موضوع در طول تحصیل تکرار و والدین در سال‌های بالاتر حساس‌تر و مرتب از رتبه و نمره درسی می‌پرسند و این باعث می‌شود که در ذهن بچه‌ها نهادینه شود ارزش آن‌ها به نمره است و بعد همه اعتبار و آبرو و احترام و آینده خود را در کنکور می‌بینند و از سه چهار سال قبل از کنکور به کلاس و تست‌زنی می‌روند و در خانواده همواره با پرسش از این موضوع مواجه می‌شوند.

حالا در این شرایط به رشته‌های خاصی چشم می‌دوزند و از فرزندشان انتظار دارند که در این رشته‌ها قبول شوند. مثلاً رشتۀ پزشکی که بدون بررسی جنبه‌های مختلف و اقتضائات قبولی در این رشته و مشکلات بسیار زیاد تحصیل در آن، فرزند خود را وادار می‌کنند که فقط به این رشته فکر کند و چشم به روی استعدادهای خود ببندد و اصلاً علائق فرزند خود را نمی‌بینند. در مدارس کلاس‌های رشته‌های تجربی در حد انفجار است و در رقابتی ناسالم و نابرابر برای پزشک شدن شکل گرفته است و بچه‌ها آسیب زیادی از این موضوع می‌بینند.

بچه‌های آسیب‌دیدۀ روحی خصوصاً در مدارس تیزهوشان تعدادشان زیاد است به دلیل همین رقابت و استرس طاقت‌فرسای کنکور و فشار والدین و معلمان و چشم و هم‌چشمی، همکلاسی را به چشم رقیب و حتی دشمن می‌بینند. وقتی با بچه‌ها صحبت می‌کنیم که چگونه این فشار را تحمل می‌کنند، بچه‌هایی که معیارهای سخت‌گیرانه دارند ابراز می‌کنند که دارند زیر این فشار خرد می‌شوند و حالشان خیلی بد است و احساس می‌کنند اگر کنکور در برخی رشته‌های خاص قبول نشوند برای والدینشان و جامعه هیچ ارزشی ندارند و این معیارها در بچه‌ها نهادینه ‌شده و دیگر آن‌ها به این رنگ در آمده‌اند و پذیرفته‌اند که اگر در کنکور رتبه مناسبی نیاورند دیگر برای خودش و کسی ارزشی ندارند.

اگر بخواهیم بچه‌ها مدرک‌گرا و نمره‌گرا نشوند و فقط به‌عنوان یک علم‌آموزی و تعیین شغل به تحصیل نگاه کنند باید برخورد مناسبی داشته باشیم و ارزش آن‌ها را به نمره و رتبه کنکور گره نزنیم. از احوال و درون و احساس او باخبر شویم و ببینیم برای کارهایش نیاز به کمک دارد یا خیر؟ سین‌جیم کردن برای نمره و نفر اول کلاس و معدل‌های برتر شروع مناسبی برای مواجهه روزانه با فرزندان نیست. این موضوع استرس زیادی به وجود می‌آورد. باید حس خود ارزشمندی به بچه‌ها بدهیم و اعتبار آن‌ها را به نمرات آن‌ها گره نزنیم.

فرزندانمان باید برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری کنند و از والدینشان انرژی و انگیزه بگیرند و کمک کنیم توان و استعداد خود را برای آینده‌شان بشناسند. باید معنای زندگی خود را بشناسند و هدف درستی برای خود تعیین کنند. کمک کنیم خودشان هدفشان را بشناسند و زندگی نزیسته خود را در آن جستجو نکنیم و اگر به آرزویی نرسیده‌ایم نخواهیم آن‌ها را در بچه‌ها محقق کنیم.

در این زمینه خود والدین نیز باید خود را از لحاظ روانی و روحی ترمیم کنند و آموزش بیشتری در این زمینه ببینند و برای خود و آرزوهایشان اهمیت قائل شوند و به دنبال این آرزوها باشند و مهر طلب و وسواسی نباشند و فکر نکنند که خودشان زندگی ندارند و باید خود را تماماً وقف فرزندانشان کنند.

گاهی در جلساتی که در مدرسه تیزهوشان داشتم متقاعد کردن والدین برای کاهش فشار و استرس سخت‌تر از بچه‌ها بود و تمام سرمایه خود را بچه تیزهوششان می‌دیدند و حتی در این فکر بودند که با فرزندشان در میان فامیل پز بدهند و قبول نشدن بچه خود را در کنکور شکست و دشمن‌شاد شدن می‌دیدند!...مواردی هست که با کتک سعی می‌کردند بچه را به درس خواندن برای پزشک شدن ترغیب کنند. پدری می‌گفت که من هزینه زیادی برای پزشک شدن دخترم کرده‌ام و چون در فامیل پزشک نداریم دخترم باید به این رشته دانشگاهی برسد تا در فامیل سربلند باشد! خود والدین گاهی خودشان مشکل هستند و رفتارشان باعث مشکلات بیشتر برای فرزندانشان می‌شود. والدینی که نوجوان دارند باید نیازهای سن فرزند خود را بشناسند و آن‌ها را درک کنند و مهارت‌های ارتباط با فرزندان را یاد بگیرند تا به بیراهه نروند.

والدینی که بچه کنکوری دارند اگر نیازهای نوجوانشان را بشناسند برای مسئله کنکور او نیز بهتر می‌توانند تدبیر کنند و معیارهای اشتباه برای او تعیین نمی‌کنند و ارزش فرزندان خود را به نمره و رشته و کنکور گره نمی‌زنند. قاعدتاً اضطراب کنکور با رفتار درست والدین به حداقل می‌رسد.

والدین به دنبال بهترین ورژن فرزندشان باشد که خود فرزند می‌خواهد به آن دست پیدا کند. ایجاد استرس آسیب‌های جبران‌ناپذیر به آن‌ها می‌زند.

آرمان‌گرایی در میان بچه‌ها خیلی زیاد شده و گاهی خود را کم می‌بینند، وسواس گونه به مسائل نگاه می‌کنند و به خودشان خیلی سخت می‌گیرند. اگر مسائل و کنترل نشده و استرس‌ها فشار زیادی بیاورد حالت بی‌حسی و بی‌تفاوتی دست می‌دهد و در بچه‌ها قبل از کنکور زیاد این مورد دیده شده است و آن‌قدر فشار بر آن‌ها تحمیل شده است که دیگر ذهنشان این استرس را نادیده می‌گیرد و روی درس خواندن اثر منفی زیادی می‌گذارد و نتیجه دلخواه را نمی‌گیرند. بچه‌ها باید اعتماد به نفس و تسلط بر رفتار خود داشته باشند و برای اهدافشان به صورت منطقی تلاش کنند و به صورت مستمر به دنبال این اهداف در زندگی خود باشند و در صورت نگرفتن نتیجه دلخواه باز هم برایش تلاش کنند...

دربارۀ مهندس شدن... از ایران تا کانادا

محمد رمضانی
محمد رمضانی

فکر می‌کنم فارغ‌التحصیلان دبیرستانی رشته ریاضی در ایران وقتی وارد دانشگاه می‌شوند از لحاظ دروسی مانند ریاضی و فیزیک قوی‌تر از بچه‌هایی هستند که در کشوری مثل کانادا یا آمریکا دبیرستان رفته‌اند. اما ظاهراً دبیرستانی‌های کشورهای توسعه‌یافته نسبت به دبیرستانی‌های ایرانی مهارت‌های زندگی بیشتری یاد می‌گیرند و البته درس‌هایی که بعداً به کارشان نمی‌آید کمتر وجود دارد.

در دانشگاه و در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی عمران، هم از لحاظ سرفصل دروس و تنوع درسی تقریباً شرایط یکسانی وجود دارد و درس‌ها پروژه‌هایی دارند که باید انجام شود در مقایسه با دانشگاه‌های خوب دولتی یا آزاد ایران خیلی شبیه هم هستند. به هر حال بستگی به دانشجو و استاد دارد که چقدر علاقه داشته باشند به آموختن و آموزش و از موضوعات درسی کتابی فراتر بروند.

خیلی از اساتید خوب ایرانی که در دانشگاه‌های ایران می‌بینیم سطح کلاس و تدریس‌شان شبیه اساتید خوب دانشگاه‌های خارج از کشور است. مسابقاتی هم برگزار می‌شود که دانشجویان دانسته‌هایشان را به‌صورت عملی به رقابت می‌گذارند و در ایران هم نمونه‌هایش برگزار می‌شد و تفاوت چندانی ندارد. پس در مقطع لیسانس با تجربه‌ای که داشته‌ام فارغ‌التحصیلان ایرانی علاقه‌مند و درس‌خوان مقطع کارشناسی عمران دانشگاه‌های خوب ایرانی، از نگاه من در حد هم‌ردیفان خود در دانشگاه‌های خارجی هستند. سطح امکانات آزمایشگاهی مقاومت مصالح و بتن و فولاد و سیالات مورد نیاز در مقطع کارشناسی در دانشگاه‌های داخلی هم با فاصله کمی نزدیک به نمونه‌های مشابه در دانشگاه‌های خارج از کشور است.

اما شرایط در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری خیلی فرق می‌کند.

کارشناسی ارشد چند نوع وجود دارد.

نوع اول

Master of Science (M.Sc.)

که نیاز به تحقیق و نوشتن تز زیر نظر استاد راهنما دارد و نوع دوم

Master of Engineering (M.Eng.)

این دسته دوم تز و تحقیق لازم ندارد و با انتخاب ۱۰ تا ۱۲ عنوان درسی از مقطع کارشناسی و ظرف چند ترم بدون لزوم نوشتن تز، دانشجویان فارغ‌التحصیل می‌شوند. برای کسانی که علاقه دارند دانش و اطلاعات خود را در حوزه‌های مورد علاقه افزایش دهند بدون اینکه وارد کار تحقیقی خاصی شوند خوب است.

برای کارشناسی ارشد نوع اول با فرم تحقیقی Msc

تفاوت‌ها با دانشگاه‌های داخلی بیشتر به چشم می‌آید. اساتید دانشگاه‌ها بر اساس پروژه‌های تحقیقی که دارند دانشجوی فوق‌لیسانس می‌پذیرند و بخشی از تحقیق و پروژه را به دانشجو محول می‌کنند. تحت راهنمایی و نظارت مداوم استاد، بودجه آن را استاد، از محل دولت مرکزی و یا بودجه‌ای که از واحد صنعتی به عنوان اسپانسر تحقیق دریافت می‌کند و قرارداد بین استاد و دانشگاه با دولت یا صنعت مربوطه هست تأمین می‌شود. در این شرایط بسته به دانشگاه و نوع تحقیقات تفاوت زیادی با آنچه در ایران هست از نظر بودجه‌ها و امکانات وجود دارد البته می‌بینم که در رشته‌هایی مثل رباتیک و مهندسی پزشکی و محیط‌زیست و بتن و آسفالت در ایران نیز چنین پروژه‌هایی در سطح دانشگاه‌های داخلی تعریف شده است و دانشجویانی با آن تجربه آموزشی به اروپا و امریکا می‌روند و فعالیت تحقیقی خود را ادامه می‌دهند ولیکن فاصله‌ها زیاد است و هر روز این فاصله بین گستردگی و عمق تحقیقات داخل و خارج زیادتر می‌شود ... در اغلب کشورهای توسعه‌یافته، دولت بر اساس سیاست‌ها و نیازهایش بودجه‌هایی تعریف می‌کند برای طرح‌های تحقیقاتی در رشته‌های مختلف و پروژه‌های کلانی که مدنظر دارد و بر اساس پروپوزال‌ها و اساتید و کارآمدی آن‌ها بودجه‌ها را پس از برگزاری مزایده علمی و با حساسیت بالا و پس از بررسی زیاد اختصاص می‌دهد.

در مورد کیفیت دانشگاه‌ها یکی از تفاوت‌ها همین‌جاست. اساتید ارتباط نزدیکی با صنعت و دولت دارند و سفارشات آن‌ها را می‌گیرند و واسطه انتقال بودجه به دانشگاه می‌شوند. دانشگاهی که مجهزتر است و استادی که تجربه بیشتری در ارتباط با دولت و صنعت دارد و نیازسنجی بهتری دارد کارآمدی بیشتری در ارتباط با جذب دانشجویان بااستعداد دارد. گاهی یک دستگاهی باید تهیه شود مثلاً یک سنسور خاص، یک نوع ابزار آزمایشگاهی، یا غلتک خاص و ماشین‌های ساختمانی که ممکن است حتی تا نیم میلیون دلار و بیشتر بودجه نیاز داشته باشد. این خیلی بستگی به دانشگاه و استاد دارد که بتواند دولت یا بخش صنعت را مجاب کند که چنین سرمایه‌گذاری انجام دهد و مثلاً وزارت راه آن کشور با وجود توجیه مناسب و اطمینان از بازدهی پروژه تحقیق این بودجه را در اختیار دانشگاه می‌گذارد.

دانشگاه‌های داخلی در بخش مهندسی بچه‌های مستعدی را به عنوان دیپلمه می‌پذیرند و بعد از لحاظ تئوری و عملی آموزش خوبی می‌دهند ولی در موارد دخیل کردن آن‌ها در پروژه‌های عملی با سطح علمی خیلی بالا فاصله زیادی در برخی رشته‌ها بین دانشگاه‌های خوب داخلی و خارجی وجود دارد.

به نظرم در دانشگاه‌های خارجی، جدی بودن‌ها و سختگیری‌ها در مورد دروس تخصصی زیاد است و اساتید دستیارهای بیشتری برای برگزاری کوییزها و کلاس‌های حل تمرین دارندو کارهای عملی هم جدی‌تر از ایران است.

موضوع پایان‌نامه با حساسیت بیشتری توسط استاد و دانشکده بررسی و مورد تأیید قرار می‌گیرد. نظارت خوبی در خصوص کیفیت تحقیق انجام می‌شود. نتایج تحقیقات باید در کنفرانس‌ها و مجلات معتبر بررسی و چاپ بشود تا به دانشجو اجازه دفاع از مایان نامه را بدهند.

نوشتن مقالات خوب، بررسی‌های مکرر توسط بازبین‌های کنفرانس‌ها و مجلات علمی کیفیت تحقیق و مقالات رو بالا می‌برد و دانشجو را باسوادتر و ورزیده‌تر می‌کند.

اساتید اغلب استانداردهای بالاتری برای پذیرفتن یک پایان‌نامه دارند و اجازه دفاع به پایان‌نامه‌های ضعیف نمی‌دهند؛ و همه دانشجوها الزاماً موفق به اتمام دوره و فارغ‌التحصیلی نمی‌شوند. امکانات بیشتری از لحاظ اطلاعات، آزمایشگاه، کتابخانه، دسترسی به مواد و مصالح و تجهیزات و کتابخانه و دیگر مراکز تحقیقاتی در اختیار دانشجو قرار داده می‌شود، کمک‌های مالی مختلفی به دانشجو می‌شود (در غالب بورسیه و پرداخت برای انجام کار تحقیقاتی) تا از فشار اقتصادی دانشجو کم بشود و در مقابل همه این‌ها توقعات هم از دانشجو (و استاد) به نسبت بالا است و کار کم کیفیت اغلب پذیرفته نمی‌شود (همیشه استثنا هم وجود دارد). اساتید خیلی تلاش می‌کنند که

Critical thinking

Problem solving

Communication skills

را به دانشجو یاد بدهند.

این اختلاف‌های کوچک و بزرگ مجموعاً باعث تفاوت‌های زیاد می‌شود. اساتید در اینجا بایستی بسیار سفت و سخت کار کنند و مقالاتی که چاپ می‌کنند و رفرنسی که به آن‌ها می‌شود باعث می‌شود جای پایشان در دانشگاه محکم شود و الزام به انجام کارهای تحقیقی بسیاری زیادی دارند تا به مدارج بالاتر علنی برسند.

در مراحل گزینش اساتید پس از اعلام نیاز به استخدام استاد دانشگاه در چند لایه مصاحبه علمی جدی انجام می‌شود و داوطلبان در جداول مختلف با یکدیگر مقایسه دقیق می‌شوند و بحث‌های زیادی شکل می‌گیرد و ناظری بیرونی این روند را رصد می‌کند. در یک مقطعی دانشجویان از اساتید داوطلب سؤال می‌پرسند و استاد تحقیقات گذشته و توانایی علمی‌اش را ارائه می‌کند. کیفیت پاسخ به سؤالات بر این روند استخدامی تأثیر دارد و سعی می‌کنند آن استاد داوطلب را محک بزنند. استاد داوطلب باید خود را ثابت بکند تا بتواند به کرسی دانشگاه برسد و بعد از آن باید سخت تحقیقات علمی انجام بدهد و مقالات خوب و مؤثر چاپ نماید تا آن کرسی را حفظ کند.

باید در پایان بگویم رفاه مالی اساتید، امکانات و بودجه‌های آزمایشگاه‌ها و جدیت برای انتشار مقالات و انجام تحقیقات و پروژه‌ها و کاربردی بودن آن‌ها تأثیر بسیار زیادی بر کیفیت دانشگاه دارد. ملاک انتخاب‌ها سطح علمی است. جریمه‌های سنگین برای استفاده غیرمجاز و غیرقانونی از تحقیقات دیگران وجود دارد. دانشجو، اساتید، دانشکده، دانشگاه‌ها، مراکز تحقیقاتی دولتی و خصوصی، صنایع مرتبط، بخش خصوصی و بخش دولتی (وزارتخانه‌ها) در یک مشارکت برد-برد با هم همکاری علمی و اقتصادی دارند و نتیجه کار جابجا شدن مداوم مرزهای دانش، توسعه علمی و اقتصادی و پیشرفت کشورهاست که باعث رفاه و امنیت مردم کشورها می‌شود.

دانشگاه و نابینایان

راضیه پورامیری
راضیه پورامیری

همه ساله نابینایان زیادی وارد دانشگاه‌های کشور می‌شوند و در کنار سایر دانشجوها به کسب دانش می‌پردازند. دانشجویان نابینا همانند دانشجویان بینا با توجه به استعداد و تلاش خود به دانشگاه‌های مختلف و در رشته‌های گوناگون مشغول تحصیل می‌شوند. بی‌شک تعدادی از آن‌ها صندلی‌های برتر را در دانشگاه‌های سطح یک به خود اختصاص می‌دهند؛ و با انگیزه بالا به کسب دانش می‌پردازند. مسیر آن‌ها هموار نیست و موانعی پیمودن راه را برای آن‌ها دشوار می‌کنند؛ اما آن‌ها سدها را به خاطر اهداف و آینده روشن می‌شکنند و راه خود را ادامه می‌دهند.

برخی دیگر نیز به دانشگاه‌هایی وارد می‌شوند که سطح علمی بالایی ندارند؛ اما راه دشوار همچنان منتظر آن‌ها است.

حضور کثیر نابینایان در دانشگاه‌های ایران حاکی از علاقه‌مندی آن‌ها به ساختن آینده روشن و کسب آموزش عالی است. باید بدانیم که توجه آن‌ها به کسب علم و دانش، همراه با مسائل فراوان برای این قشر است. بسیاری از زیرساخت‌ها و نیازهای آن‌ها در مراکز آموزشی به فراموشی سپرده شده است.

می‌توان این مشکلات را در سه گروه دسته‌بندی کرد.

رشته‌های تحصیلی:

هنگام انتخاب رشته دانشگاهی پیش از ظهور علایق و آینده شغلی، محدودیت‌ها مقابل نابینایان خودنمایی می‌کند. بسیاری از رشته‌های تحصیلی با توجه به شرایطی که دارند و موانعی که پیش روی نابینایان به خاطر محدودیت بینایی قرار می‌گیرد امکان ادامه تحصیل در آن رشته‌ها از نابینایان سلب می‌شود.

در واقع برای تحصیل در چنین رشته‌هایی بینا بودن مزیت اساسی محسوب می‌شود.

زهرا می‌گوید من به رشته پزشکی علاقه فراوان داشتم اما چون در کشور ما به نابینایان اجازه طبابت داده نمی‌شود. من از تحصیل در پزشکی صرف‌نظر کردم.

وی ادامه می‌دهد در انتخاب رشته محدودیت‌ها بر علایق و به‌تبع آن شغل آینده نابینایان اثر منفی به‌جا می‌گذارند.

منابع آموزشی، امکانات و تجهیزات

منابع آموزشی که برای نابینایان مورد استفاده قرار می‌گیرند؛ به سه شیوه خط بریل فایل الکترونیک و یا کتاب‌های صوتی تهیه می‌شوند. باید گفت بسیاری از کتاب‌ها و جزواتی که در مراکز آموزشی تدریس می‌شوند به صورت فیزیکی و با خط بینایی در اختیار دانشجویان قرار می‌گیرند؛ بنابراین نسخه‌های بریل، صوتی و پی‌دی‌اف آن‌ها در دسترس دانشجویان نابینا قرار نمی‌گیرند.

زهرا می‌گوید: یکی از دشواری‌های غیرقابل‌انکار برای من تهیه کتاب‌ها و جزوات آموزشی بود. باید بسیار تلاش می‌کردم تا بتوانم منابع مورد نیاز را گردآوری نمایم.

وی ادامه می‌دهد استفاده از ویس رکوردر در کلاس‌های درس برای من خالی از لطف نبود؛ اما برخی از اساتید شرایط مرا نادیده می‌گرفتند؛ و به من اجازه نمی‌دادند که در کلاس صدایشان را ضبط نمایم؛ و این شانس را هم از دست می‌دادم.

عدم دسترسی به منابع علمی و آموزشی در فعالیت‌های پژوهشی هم محققان نابینا را تنها نمی‌گذارد.

من برای نوشتن پایان‌نامه خود از افراد بینا کمک می‌گرفتم زیرا بسیاری از کتاب‌های دسته اول به‌گونه‌ای نیستند؛ که برای یک فرد نابینا قابل‌استفاده باشند. به همین دلیل پژوهشگران نابینا به افراد بینا وابسته می‌شوند.

در مراکز علمی و آموزشی تجهیزاتی جهت دسترسی افراد در نظر گرفته می‌شود. در دانشگاه‌ها امکاناتی از قبیل تابلوها، کتابخانه‌ها و کامپیوتر برای استفاده دانشجویان قرار دارند. متأسفانه با اینکه افراد نابینا از این تجهیزات بهره ای نمی‌برند؛ و امکانات خاص نابینایان نیز برای آن‌ها وجود ندارد هیچ کامپیوتری وجود ندارد که به صفحه خوان‌ها مجهز شده باشد. تابلوهای بریل که هزینه زیادی هم ندارند در دانشگاه‌ها نصب نمی‌شوند. در کتابخانه‌ها خبری از کتاب‌های بریل و صوتی نیست.

محمد می‌گوید: من برای پیدا کردن کلاس‌های درس از افراد بینا کمک می‌گرفتم؛ زیرا تابلوها به خط بریل نبودند؛ و باید فردی برایم آن‌ها را می‌خواند.

عدم آگاهی اساتید و کارکنان دانشگاه

به نظر محمد یک مشکل واقعی اما باورنکردنی که در دانشگاه‌ها وجود دارد عدم آگاهی کارکنان دانشگاه‌ها از دانشجویان دارای شرایط ویژه است. تعدادی از کارکنان دانشگاه و اساتید فقط نابینایی ما را می‌بینند و سایر استعدادها و توانمندی‌های ما را نادیده می‌گیرند و با ما رفتار نامعقول دارند و در واقع ما را به‌عنوان یک عضو توانمند دارای شرایط ویژه نمی‌پذیرند.

استادی داشتم که نمره امتحانی مرا پایین می‌داد و مرا پاس نمی‌کرد زیرا اعتقاد داشت نابینایان نمی‌توانند و نباید درس بخوانند.

همانند این افراد که دارای تفکرهای تبعیض‌آمیز هستند تعدادشان کم نیست؛ اما این بدان معنا نیست که تمامی اساتید و کارکنان دانشگاه‌ها ما را ناتوان ببینند. بلکه اکثر آن‌ها در مورد نابینایان اطلاعات مکفی دارند؛ و نابینایان را همانند دانشجویان بینا می‌بینند.